آئینۀ زانو. رضفه. رجوع به رضفه شود: جام جم آئینه دار کاسۀ زانوی ماست ما چو طفلان هر طرف بهر تماشامیرویم. صائب. ساغر کف را نصیبی زین می محنت رسید ز آنکه می آید زیاد از کاسۀ زانوی ما. ابوطالب کلیم (از آنندراج). چون بفکر تو سر کشم در جیب مستی من ز کاسۀ زانوست. میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
آئینۀ زانو. رضفه. رجوع به رضفه شود: جام جم آئینه دار کاسۀ زانوی ماست ما چو طفلان هر طرف بهر تماشامیرویم. صائب. ساغر کف را نصیبی زین می محنت رسید ز آنکه می آید زیاد از کاسۀ زانوی ما. ابوطالب کلیم (از آنندراج). چون بفکر تو سر کشم در جیب مستی من ز کاسۀ زانوست. میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) : بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف در کاسه بود. فردوسی (از جهانگیری). خبر شد به توران کز ایران سپاه سوی کاسه رود اندر آمد براه. فردوسی. برفتند یکسر سوی کاسه رود زبانشان از آن کشتگان پردرود. فردوسی
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) : بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف در کاسه بود. فردوسی (از جهانگیری). خبر شد به توران کز ایران سپاه سوی کاسه رود اندر آمد براه. فردوسی. برفتند یکسر سوی کاسه رود زبانشان از آن کشتگان پردرود. فردوسی
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) : از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی. میریحیی شیرازی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) : از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی. میریحیی شیرازی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
سله و سبدی باشد که زنان پنبۀ رشته و ریسمان رشته شده را در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). قفّه، کدوی خشک میان تهی که در وی زنان پنبه نهند. (منتهی الارب). عرناس، جای پاغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). عرناسه. (مهذب الاسماء). کلادان، صندوق قماش که جوف آن امتعه می گذارند و از جایی بجایی میبرند. (از شعوری ج 2 ورق 251 ب)
سله و سبدی باشد که زنان پنبۀ رشته و ریسمان رشته شده را در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). قَفَّه، کدوی خشک میان تهی که در وی زنان پنبه نهند. (منتهی الارب). عرناس، جای پاغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). عرناسه. (مهذب الاسماء). کلادان، صندوق قماش که جوف آن امتعه می گذارند و از جایی بجایی میبرند. (از شعوری ج 2 ورق 251 ب)
شخصی را گویند که بر در خانه ها رود و گدائی کند. (برهان) ، جام باز. آنکه بشقاب و کاسه و مانند آن را ببازی بر سر چوبی گرداند. (ناظم الاطباء) : هر که چون لاله کاسه گردان شد زین جفا رخ بخون بشوید باز. حافظ
شخصی را گویند که بر در خانه ها رود و گدائی کند. (برهان) ، جام باز. آنکه بشقاب و کاسه و مانند آن را ببازی بر سر چوبی گرداند. (ناظم الاطباء) : هر که چون لاله کاسه گردان شد زین جفا رخ بخون بشوید باز. حافظ
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان). شاه بنظارۀ آن کاسه گاه گرم ترک راند فرس را براه. امیرخسرو (از آنندراج). ، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان). شاه بنظارۀ آن کاسه گاه گرم ترک راند فرس را براه. امیرخسرو (از آنندراج). ، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 5هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 16هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ خانه به نقده. جلگه و معتدل و مالاریائی و دارای 90 تن سکنه است. آب از رود خانه بادین آباد دارد. محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 5هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 16هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ خانه به نقده. جلگه و معتدل و مالاریائی و دارای 90 تن سکنه است. آب از رود خانه بادین آباد دارد. محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)